نا اشنا(شنبه 87 مرداد 12 ساعت 8:10 عصر )
بازهم قلبی به پایم اوفتاد بازهم چشمی به رویم خیره شد بازهم درگیرو دار یک نبرد عشق من بر قلب سردی چیره شد بازهم از چشمه لبهای من تشنه ئی سیراب شد سیراب شد بازهم در بستر اغوش من رهروی درخواب شد در خواب شد بردو چشمش دیده میدوزم به ناز
خودنمیدانم چه میجویم در او عاشقی دیوانه میخواهم که زود بگذرد از جاه ومال و ابرو او شراب بوسه میخواهد ز من من چه گویم قلب پر امید را او به فکر لذت و غافل که من طالبم ان لذت جاوید را من صفای عشق میخواهم از او تا فدا سازم وجود خویش را او تنی می خواهد از من اتیش تا بسوزاند در او تشویش را
لیست کل یادداشت های وبلاگ?